ادبیات و فرهنگ
ستاره خنده زنان بر شرارِ آهم بود
حصارِ وحشتِ تلخ ِ شبِ سیاهم بود
نشسته هفت برادر در آسمانِ بلند
مکان چو یوسفِ مصری به قعرِ چاهم بود
خموش بودم و تا صبح می زدم فریاد
فروغِ یادِ تو تنها چراغِ راهم بود
دمید ماه و گذشت و نشست و من تنها
نسیم ، پیرهن و ماه ، شب کلاهم بود
همیشه سهمِ من از سفره ی زمین کم بود
همیشه دربدری بود و این گناهم بود
زکوه تا سرِ دریا ستاره می رقصید
نظر به شیوه ی آن کهنه بارگاهم بود
کسی ندید ولیکن ستاره ها دیدند
که آهِ دایم وفریادِ گاه گاهم بود
به یادِ ابروی تو کهکشان پرست شدم
به نامِ روی تو هر دم نظر به ماهم بود
کنگان – اسفند 1390